آيا با گذشت بيش از يک قرن، درمان بيماري "مرد فيلي" ممکن مي شود؟


 

نويسنده: عليرضا مجيدي




 
در طول تاريخ، صحبت بعضي از بيماري ها به سبب ماهيت يا نحوه انتقالشان يک تابو بوده است، بيماري هايي مثل جذام، سل، سيفليس و در قرن بيستم بيماري ايدز. موجي از بدبيني و نگاه آلوده به تعصب اين بيماران را همواره دنبال مي کرد و باعث طرد آنها از جامعه مي شد.
اوضاع وقتي بدتر مي شد که يک بيماري بسيار نادر بود و باعث بدشکلي ظاهري بيمار هم مي شد، در اين مقاله نگاهي مي اندازيم به زندگي و بيماري يکي از اين بيماران، بيماري که از فرط بدشکلي زماني در سيرک ها در دور اروپا به نمايش گذاشته شد و پس از مرگ هم بيش از صد سال در مورد بيماي او بحث علمي صورت گرفته است.
"جوزف مريک" در پنجم آگوست سال 1862 در شهر ليستر انگليس به دنيا آمد. چند سال اول زندگي او مثل ديگر پسر بچه هاي قرن نوزدهمي سپري شد، اما پس از اين دوره کوتاه بود که بيماري عجيبي به جانش افتاد، پوستش ضخيم و ناصاف و گونه هايش بزرگ شد و در پيشاني اش توده استخواني بزرگي پديدار گشت و کف يک دست و هر دو پايش هم بزرگ شدند. به علاوه به خاطر افتادن، استخوان لگنش دچار آسيب شد.
در يازده سالگي، مادر مريک مرد، پدرش خيلي زود ازدواج کرد. او در 12 سالگي ترک تحصيل کرد و نتوانست کاري پيدا کند و پدر و نامادري اش او را طرد کردند تا اين که در 17 سالگي وارد نوانخانه ليستر شد.
در سال 1884، بعد از 4 سال زندگي در نوانخانه، با يک مدير نمايش به نام سام تور قرار داد بست، تا او را در سيرک ها تحت عنوان "مرد فيلي" به نمايش بگذارد. بعد از آن، مريک تصميم گرفت تا همين کار را در لندن ادامه دهد، فروشگاهي که او را مي خواست به نمايش بگذارد، در همان خياباني واقع بود که بيمارستان لندن، قرار داشت. در اينجا بود که جراحي به نام "فردريک تِرِوِز"، از او دعوت کرد تا از او معاينه و عکس برداري شود.
اما به فاصله کوتاهي از ملاقات با تروز، فروشگاهي که مريک در آن به نمايش گذاشته شده بود، توسط پليس بسته شد و مدير برنامه هاي مريک او را به تور اروپا فرستاد. در بلژيک، مدير نمايش او را دزديدند و در بروکسل محصور کردند، اما او بالاخره توانست به لندن بازگردد، در آنجا، مريک به بيمارستان لندن و نزد تروز برده و به او اجازه داده شد مابقي عمرش را در بيمارستان بماند. تروز هر روز او را معاينه مي کرد و رفتار دوستانه اي با او داشت.
در سال 1890، در 27 سالگي، مريک در خواب درگذشت. او در نتيجه نرسيدن اکسيژن يا آسفيکسي مرده بود. تروز بعد از تشريح جسد، اظهار عقيده کرد که مريک به خاطر سر بسيار بزرگش، مجبور بود، نشسته بخوابد، اما او که علاقه داشت مثل انسان هاي عادي درازکش بخوابد، در اين وضعيت دچار کمبود اکسيژن شده و فوت شده است.
در سال 1979، نمايشنامه اي اثر "برنارد پومرانس" براساس زندگي مريک نوشته شد و به اجرا در آمد، سال بعد هم "ديويد لينچ" فيلم مشهور The Elephant Man (مرد فيلي) را ساخت. اين فيلم نامزد هشت جايزه اسکار شد. در اين فيلم " جان هرت" نقش مريک را بازي مي کرد و نقش جراح را هم " آنتوني هاپکينز" بر عهده داشت.

يک قرن سرگرداني در تشخيص بيماري مرد فيلي
 

اما بيماري مريک دقيقاً چه بود؟ اين سؤالي است که بيش از يک قرن ذهن پزشکان و پژوهشگران را به خود مشغول کرد.
البته نخستين تشخيص بيماري مريک را خانواده مريک روي او گذاشتند. آنها عقيده داشتند که مادر مريک در زمان حاملگي وقتي نمايش يک سيرک را مي ديد، از فيل حاضر در سيرک ترسيده است و همين موضوع باعث تغيير شکل مريک شده است. اين باور در انگلستان در قرن نوزدهم در نزد عوام، چيز عجيب و غريبي نبود، همچنان که در کشور ما هم برخي از مردم عقيده دارند، نگاه کردن زن حامله به تصوير کودکان زيبا، باعث زيبايي نوزادش خواهد شد و برعکس ترس يا نگاه به موجودات عجيب الخلقه هم روي جنين اثر بد مي گذارد!
مورد عجيب مريک، نخستين بار، در جريان همايش پاتولوژيست ها در سال 1885 مطرح شد، نشريه بي ام جي هم اشاره کوتاهي به اين بيماري کرد، اما نشريه لنست از چاپ مقاله در اين باره خودداري کرد.
چند ماه بعد زماني که مريک به تور اروپا برده شده بود، تروز تصميم گرفت در همايش ديگري وضعيت او را مورد بحث بگذارد، اما اين بار مريک در دسترس نبود و فقط پزشکان به عکس هاي او دسترسي داشتند.
در آن زمان يکي از متخصصان پوست مشهور به نام "هنري رادکليف کروکر" پيشنهاد کرد که بيماري مريک ترکيبي از " درماتوليز" و "پاچي درماتوسل" به همراه يک بدشکلي استخواني ناشناخته است که همه آنها در نتيجه تغييرات سيستم عصبي مرکزي ايجاد مي شوند.
در سال 1909 يک متخصص پوست ديگر در مقاله اي که در نشريه انگليسي درماتولوژي درباره بيماري " فون رکلين هاوزن" يا همان "نورفيبروماتوز نوع يک" نوشت، بيماري مريک را نوعي از همين بيماري دانست. اين بيماري نخستين بار در سال 1882 توسط يک پاتولوژيست آلماني به نام "فردريک دانيل فون رکلين هاوزن" توصيف شده بود. علايم اين بيماري ژنتيکي شامل تومورهاي بافت عصبي و استخوان، و ضايعات زگيلي در پوست بود.
اما يکي از خصوصيات اين بيماري تغيير رنگ يا پيگمنتاسيون قهوه اي روشن پوست است، ضايعاتي که به لکه هاي شير قهوه موسوم هستند و هرگز در بدن مريک ديده نشده بودند.
در بيشتر طول قرن بيستم، بيماري مريک را همين بيماري نوروفيبروماتوز مي دانستند، گرچه گاه تشخيص هاي ديگري مثل سندرم مافوسي و يا ديسپلازي فيبروس پلي استئيک يا سندرم آلبرايت هم براي او مطرح بود.
تا اين که در سال 1896 در مقاله اي که در بي ام جي منتشر شد، بيماري او سندرم پروتئوس دانسته شد که نخستين بار در سال 1979 توصيف شده بود. نبود ضايعات شير قهوه اي و شواهد بافت شناسي دال بر بيماري نورو فيبرو ماتوز باعث شد که دانشمندان، اين بيماري، را به عنوان تشخيص مريک مطرح کنند.
پروتئوس بر عکس بيماري نوروفيبروماتوز، اعصاب را تحت تأثير قرار نمي دهد و علايم آن شامل بزرگي جمجمه، افزايش توده استخواني، بزرگي استخوان هاي دراز، ضخيم شدن پوست و بافت زير جلدي به خصوص در کف دست و پا است.
اما در سال 2001 دانشمندي انگليسي به نام "پاول اسپيرينگ"، پيشنهاد کرد که بيماري مريک ترکيبي از بيمار پروتئوس و نوروفيبروماتوز باشد. در سال 2003 بر مبناي اين بيماري، فيلم مستندي به نام نفرين مرد فيلي ساخته شد.
پروتئوس بيماري نادري است و در کشورهاي توسعه يافته تنها 500 مورد آن گزارش شده است، اما پژوهشگراني هستند که سال هاي سال روي همين بيماري کار کرده اند.

اميدهاي تازه در درمن بيماري پروتئوس
 

به تازگي نيچر مقاله اي درمورد پيشرفت هاي علمي تازه در مورد بيماري پروتئوس منتشر کرده است. در اين مقاله آمده است:
تصور مي شود که افراد مبتلا به بيماري پروتئوس از لحاظ ژنتيکي، "موزائيک" باشند، يعني بعضي از سلول هايشان طبيعي باشد و بعضي هاشان هم غيرطبيعي. در زمان زندگي جنيني به خاطر جهش هاي ژنتيکي، بعضي از سلول ها دچار تغيير مي شوند ولي بقيه سلول ها طبيعي هستند.
کاري که پژوهشگران کردند اين بود که از بافت هاي مبتلاي شش بيمار مبتلا به پروتئوس نمونه برداري کردند و توالي نوکلئوتيدها را در مناطق خاصي از دي ان اي به نام اگزوم ها مشخص کردند. به اين کار اصطلاحاً سکانس کردن گفته مي شود. اگزوم ها مسئول ساختن پروتئين ها هستند.
آنها متوجه شدند که تغيير کوچکي در يک نوکلئوتيد در ژن AKT1 باعث اين بيماري مي شود. در گام بعد، اين پژوهشگران، همين کار را روي 29 بيمار ديگر مبتلا تکرار کردند و به نتيجه مشابه رسيدند.
پروتئيني که ژن AKT1 مي سازد، سيکل هاي سلولي و رشد آنها را کنترل مي کند، تغيير در اين ژن باعث توليد پروتئيني مي شود که فعاليت بيش از حد معمول دارد و نهايتاً باعث رشد بافت ها و بد شکلي مي شود.
همين جهش باعث بعضي از سرطان ها هم مي شود و به همين خاطر پژوهش هاي زيادي روي آن به خصوص در موش ها انجام شده و داروهايي هم براي کنترل اين پروتئين ساخته شده است.
اين پژوهشگران در نظر دارند که به زودي بااستفاده از بقاياي استخوان و موي مريک، دي ان اي او را سکانس کنند تا به تشخيص نهايي برسند.
اما وجود داروهايي که پروتئين ژن جهش يافته AKT1 را کنترل مي کنند، اين اميد را زنده کرده است که شايد بشود با همين داروها بيماري پروتئوس را درمان کرد و به رنج بيماران آن خاتمه داد. به تازگي دانشمندان دانشگاه سيدني توانسته اند داروي rapamycin را با موفقيت براي کنترل کردن اين پروتئين بيش فعال آزمايش کنند.
مورد عجيب آقاي جوزف مريک، گرچه سه دهه رنج براي او در برداشت، اما در طول يک قرن باعث توجه همگان به اين بيماري شد و شايد روزي در سايه تلاش پزشکان، زندگي دشوار چند صد بيمار، برايشان آسان تر شود.
منبع: 1pezeshk.com
منبع: دانشمند، شماره 576